سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 152 ، بازدید دیروز: 993 ، کل بازدیدها: 13205801


صفحه نخست      

حتی به باران هم حسادت میکنم بی تو

بدست علیرضا بابایی در دسته فریده صالحی تاریخ : 93/3/16 ساعت : 1:0 عصر

ساز

 

حتی به باران هم حسادت میکنم بی تو

با چشم هایم ترک عادت میکنم بی تو

وقتی تمام لحظه ها کوک حضور توست

قطع امید از زنگ ساعت میکنم بی تو

صبحانه بی تو حسرت و عصرانه بی تو درد

تنهایی ام را شام دعوت میکنم بی تو

این میزها و تیغ ها هم باورم دارند

از بس که به نامت محبت میکنم بی تو

از نیمه های گمشده ترسیده ام اما

این سیب را هم با تو قسمت میکنم بی تو

کنج اتاقی که پر است از خالی جایت

میسوزم اما استقامت میکنم بی تو

از سرد بودن طرد بودن خسته ام حالا

با بی تو مردن استراحت میکنم بی تو

در کافه موسیقی و من دنبال یک همدرد

با یک نت آواره صحبت میکنم بی تو

 


دیگر اشعار : فریده صالحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد نصرتی تاریخ : 93/3/14 ساعت : 11:49 صبح

بغض

 

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن

دورم از تو صبر کن وقتی میایم گریه کن

 

در میان گریه چشمان تو غوغا می شود

ای فدای چشمهایت چشمهایم، گریه کن

 

ابر بی بارانم اما گریه می خواهد دلم

من به جایت بغض کردم تو به جایم گریه کن

 

شمع خاموشم هزاران شعله در جان منست

روشنم کن بعد بنشین پا به پایم گریه کن

 

داستانم داستان بی سرانجامیست ، حیف

قطره قطره آب خواهم شد برایم گریه کن

 

 

مهرداد نصرتی


با تشکر از ساراخانوم بخاطر پیشنهادات زیباش


دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان افشاری تاریخ : 93/3/7 ساعت : 7:0 عصر

به کما رفته

 

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

 

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار

بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

 

ترسم این نیست که او با لب خندان برود

ترسم این است که او روز مبادا برسد

 

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است

عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌ !

 

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر ..

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

 

احسان افشاری


با تشکر فراوان از سارا خانومگل تقدیم شما

 


دیگر اشعار : احسان افشاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امشب از آسمان دیده تو

بدست علیرضا بابایی در دسته فروغ فرخزاد تاریخ : 93/3/7 ساعت : 12:0 عصر

قبر فروغ فرخزاد

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

آه، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه من

آه، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیان رؤیاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریائیست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

بدوم در میان صحراها

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

بسکه لبریزم از تو، می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

آری، آغاز دوست داشتن است

گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست 

 

فروغ فرخزاد

 


دیگر اشعار : فروغ فرخزاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با غروب این دل گرفته مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/3/7 ساعت : 7:58 صبح

غروب دریا

 

با غروب این دل گرفته مرا

می رساند به دامن دریا

می روم گوش می دهم به سکوت

چه شگفت است این همیشه صدا

لحظه هایی که در فلق گم شدم

با شفق باز می شود پیدا

چه غروری چه سرشکن سنگی

موجکوب است یا خیال شما

دل خورشید هم به حالم سوخت

سرخ تر از همیشه گفت : بیا

می شد اینجا نباشم اینک آه

بی تو موجم نمی برد زینجا

راستی گر شبی نباشم من

چه غریب است ساحل تنها

من و این مرغهای سرگردان

پرسه ها می زنیم تا فردا

تازه شعری سروده ام از تو

غزلی چون خود شما زیبا

تو که گوشت بر این دقایق نیست

باز هم ذوق گوش ماهی ها

 

محمد علی بهمنی


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آمدی مثل موج های بزرگ

بدست علیرضا بابایی در دسته نسرین قربانی تاریخ : 93/3/6 ساعت : 7:0 عصر

ماهی در کویر

 

آمدی مثل موج های بزرگ

ناگهان و عظیم و طوفانی

می شود پیش پای چشمانت

همه ی کوچه ها چراغانی

 

آمدی تا دوباره شب بوها

با عبورت ترانه خوان بشوند

تاک های تکیده و مرده

با نگاه شما جوان بشوند

 

سایبانی وسیع و آسوده

تکیه گاه غم پرستوها

تو که باشی پناه می گیرند

در نگاهت دوباره شب بوها

 

مثل کاجی بزرگ و سرسبزی

شانه هایت پناه گنجشکان

چشم هایت ترانه جنگل

حرف هایت به لهجه باران

 

هرچه تو پر امید و سرشاری

من شبیه کویر، تکراری

تکه ابری بزرگ و مغروری

که بر این خاک ها نمی باری

 

با سلامی بیا و پنجره را

رو به باران و آسمان وا کن

تا دلی هست و تا نگاهی هست

با من خسته هم مدارا کن.

 

نسرین قربانی


با تشکر فراوان از سارا خانوم

 


دیگر اشعار : نسرین قربانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/3/6 ساعت : 7:0 صبح

پنجره باز

 

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است

 

راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی –

رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است

 

فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم"

تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است!

 

نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست!

ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است

 

چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان –

باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است

 

در درونم جنگجویی از نفس افتاده ، باز -

با وجود این به دنبال نبردی دیگر است

 

وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط –

داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است

 

اصغر عظیمی مهر


با تشکر از سارا


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین دهلوی تاریخ : 93/3/5 ساعت : 8:52 عصر

غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد

 

غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد

که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد

 

ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم

نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد!

 

نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم

دلش می خواهد آن "بامی که برفش بیشتر..." باشد

 

نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد

چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟

 

چنان بی تاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم

که دختربچه ای مشتاق لبخند پدر باشد!

 

حسین دهلوی


با تشکر از سارا

 


دیگر اشعار : حسین دهلوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو را برای شبی عاشقانه کم دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته جعفر مقیمیان تاریخ : 93/3/5 ساعت : 7:12 عصر

تو را برای شبی عاشقانه کم دارم

 

تو را برای شبی عاشقانه کم دارم

تو را برای دعای شبانه کم دارم

تو را و گرمی آغوش مهربانت را

برای خلوت و سرمای خانه کم دارم

غروب آمد و اسباب غم فراهم شد

برای گریه ام این بار شانه کم دارم

من آن پرنده ی تنهای زیر بارانم

کمی درخت و کمی آشیانه کم دارم

نخواه از تو و این میل کهنه برگردم

که در برابر حرفت بهانه کم دارم

ببخش اگر سخنانم تو را مکدر کرد

من از تبار عذابم ترانه کم دارم

 

جعفر مقیمیان


دیگر اشعار : جعفر مقیمیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد نجفی نوکاشتی تاریخ : 93/3/4 ساعت : 10:21 صبح

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

 

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

حاصل آن روزهایم را تماشا می کنم

 

تاب خندیدن ندارد چشم هایم بعد از این

تا تو باشی با تمام دردها تا می کنم

 

هیچ کس غیر از تو حالم را نمی فهمد ومن

هی برای رفتنت امروز و فردا می کنم

 

فرق دارد حال امروزم و دنیای شما

صبر کن اینبار خود را در دلت جا می کنم

 

قدر یک باران زدن در این حوالی صبر کن

تازه دارم سور و سات عشق برپا می کنم

 

برگ برگ خاطرات کهنه را وا می کنم

هرچه دارم خرج در تکرار آن ها می کنم

 

حاصل آن روزهای من کتاب شعر شد

این کتابم را به چشمان تو اهدا می کنم

 

 محمد نجفی نوکاشتی


با تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا

عکس: عکسهای دوران کودکی 


دیگر اشعار : محمد نجفی نوکاشتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

محبوب کردن